خلوت گزیده را به تماشاچه حاجت است
چون کوی دوست هست به صحراچه حاجت است
(حافظ)
ساقیا جام میم ده که نگارنده ی غیب
نیست معلوم که درپرده اسرارچه کرد
(حافظ)
فاش میگویم وازگفته ی خوددلشادم
بنده ی عشقم وازهردوجهان آزادم
(حافظ)
سالهادل طلب جام جم ازما میکرد
هرچه خودداشت زبیگانه تمنامیکرد
(حافظ)
برقی ازمنزل لیلی بدرخشیدسحر
وه که باخرمن مجنون دل افکارچه کرد؟
(حافظ)
آن روزبردلم درمعنی گشوده شد
کزساکنان درگه پیرمغان شدم
(حافظ)
ازکیمیای مهرتوزرگشت روی من
آری به یمن لطف شماخاک زرشود
(حافظ)
صوفیان واستدندازگرومی همه رخت
دلق مابودکه درخانه ی خماربماند
(حافظ)
شب صحبت غنیمت دان ودادخوشدلی بستان
که مهتابی دلفروزست وطرف لاله زاری خوش
(حافظ)
ساقی بیاکه یارزرخ پرده برگرفت
کارچراغ خلوتیان بازدرگرفت
(حافظ)
درآن بساط که حسن توجلوه آغازد
مجال طعنه ی بدبین وبدپسندمباد
(حافظ)
گرجان بدهدسنگ سیه لعل نگردد
باطینت اصلی چکندبدگهرافتاد
(حافظ)
مژدگانی بده ای خلوتی نافه گشای
که زسحرای ختن آهوی مشکین آمد
(حافظ)
زمرغ صبح ندانم که سوسن آزاد
چه گوش کردکه باده زبان خموش آمد
(حافظ)