بهاران خُجسته باد
چهارشنبه سوری
چشم هراخترپوینده که درخون میگشت
برق خشمی زدوبرگردهی شب خنجرشد
این جشن بزرگ باستانی ومردمی رابه مردم صلح وشادی دوست وطنم
تبریگ
میگویم
زردی من ازتوسرخی توازمن
کسی رانصیحت مگوای شگفت
که دانی که دروی نخواهدگرفت
زکف رفته بیچاره ای رالگام
نگویندکاهسته ران ای غلام
چه نغزآمد این نکته درسندباد
که عشق آتشست ای پسرپندباد
به بادآتش تیزبرترشود
پلنگ اززدن کینه ورترشود
(سعدی)
میاسای ازآموختن یکزمان
به دانش میفکن دل اندرگمان
چه گوئی که وام خردتوختم
همه هرچه بایستم آموختم
یکی نغزبازی کندروزگار
که بنشاندت پیش آموزگار
(حکیم طوس)
یکی مرغ برکوه بنشست وخاست
برآن کُه چه افزودوزان کُه چه کاست
توآن مرغی واین جهان کوه تو
چورفتی جهان راچه اندوه تو
(نظامی)
دانی که چنگ وعودچه تقریرمیکنند
پنهان خوریدباده که نعزیزمیکنند
ناموس عشق ورونق عشاق میبرند
منع جوان وسرزنش پیرمیکنند
...
گویند حرف عشق مگوئیدومشنوید
مشکل حکایتیست که تقریرمیکنند.
(حافظ)
نیکی وبدی که در نهاد ِبشراست
شادی وغمی که درقضا وقدراست
باچرخ مکن حواله کاندرره عقل
چرخ ازتوهزارباربیچاره تراست
(خیام)
درگوش دلم گفت فلک پنهانی
حکمی که قضا بودزمن می دانی
درگردش خویش اگرمرادست بُدی
خو رابرهاندمی زسرگردانی
(خیام)
گاوی است درآسمان ونامش پروین
یک گاودگرنهفته درزیرزمین
چشم خردت بازکن ازروی یقین
زی وزبردوگاومشتی خربین
(خیام)
این چرخ فلک که مادراوحیرانیم
فانوس خیال از او مثالی دانیم
خورشید چراغ دان زان وعالم فانوس
ماچون صوریم کاندرآن حیرانیم
(خیام)
تاچندحدیث پنج وچارای ساقی
مشکل چه یکی، چه صدهزارای ساقی
خاکیم همه،چنگ بسازای ساقی
بادیم همه،باده بیارای ساقی
(خیام)
یک چند به کودکی به استادشدیم
یک چند به استادی خودشاد شدیم
پایان سخن شنو که ماراچه رسید
ازخاک درآمدیم و برباد شدیم
(خیام)
ای بیخبران شکل ِمجسم هیچ است
وین طارم نُهسپهرِارقم هیچ است
خوش باش که درنشیمن کون وفساد
وابستهی یک دمیم وآن هم هیچ است
(خیام)
چون چرخ به کام یک خردمندنگشت
خواهی توفلک هفت شمرخواهی هشت
چون بایدمردوآرزوهاهمه هَشت،
چه مورخوردبه گوروچه گرگ به دشت
(خیام)