اگرمی نیستی یکسرهمه دلهاخرابستی
وگردرکالبدجان رابدیلستی شرابستی
(معزی)
زبان سخندان یکی خنجراست
که گه نوش زاگه شرنگ آوراست
(صباکاشانی)
صبح است وصبامشک فشان میگذرد
دریاب که ازکوی فلان میگذرد
برخیزچه خسبی که جهان میگذرد
بوئی بستان که کاروان میگذرد
(عسجدی)