امروزکه نوبت جوانی منست
می نوشم ازآنکه کامرانی منست
عیبم مکنیداگرچه تلخست خوش است
تلخ است ازآنکه زندگانی منست
(خیام)
نا ندیدم دوصنوبرراباهم دشمن
من ندیدم بیدی سایه اش را بفروشد به زمین
رایگان می بخشد نارون شاخه ی خودرا به کلاغ
هرکجابرگی هست شورمن میشکفد
بوته ی خشخاشی شست وشو داده مرادرسیلام بودن
(سهرزاب سپهری)
تو چیستی ای شب غم انگیز
درجستجوی چه کاری آخر؟
بس وقت گذشت وتو همانطور
استاده به شکل خوف آور!
تاریخچه ی گذشتگانی
یارازگشای مردگانی؟
(نیما)
لب برلبیچو چشم خروس ابلهی بود
برداشتن به گفته ی بیهوده ی خروش
(سعدی)
مراهرآینه خاموش بودن اولیتر
که جهل پیش خردمندعذرنادان است
(سعدی)
دل من میخواهد
خنجر نقره ای رودخروشنده ی دشتی باشد
تابیابان دل مردم را
سینه بشکافدوآبادکند
(کوش آبادی)
زفکرتفرقه بازآی تاشوی مجموع
به حکم آنکه چوشداهرمن سروش آمد
(حافظ)
درآن گلشن که داردجلوه ی طاووس هرزاغی
همان بهترکه زیربال وپرباشدسربلبل
(صائب)
فغان زابلهی این خران بی دم وگوش
که جمله شیخ تراشندوشیخ فروش
شوندهردوسه روزی مریدنادانی
تهی زدین وخردخالی ازبصیرت وهوش
(جامی)
به ویرانی این اوضاع هستم مطمئن زان رو
که بنیان جفا وجوربی بنیادمیگردد
(فرخی یزدی)
رندشرابخوارم ودرسینه ام دلیست
پاکیزه ترزجامه ی شیخ نمازکن
(ایرج میرزا)
هرکه رابرخاک بنشانی به خاکت می کشد
شمع آخرتکیه برخاکسترپروانه کرد
(صائب)
مدتی سجاده ی تقوا به دوش انداختی
روزگاری هم سبوبردوش می باید کشید
(صائب)
بهاران خجسته باد
چهارشنبه سوری
باافروختن این شمع
جشن شادی بخش وشورانگیزبرافروختن
آتش پاک راگرامی میداریم
عدم پذیرش ارج واعتباراین جشن فرخنده نمیتواند
نافی ارزش آتش وتاثیرآن درنجات بشریت ارتاریکی
جهل وخرافه پرستی باشد.
چهارشنبه سوری راگرامی
میداریم
هرآنکه بی خبرازفن خایه مالی شد
اسیرزندگی پست ونان خالی شد
(میرزاده عشقی)
هرکه راباخط سبزت سرسوداباشد
پای ازین دایره بیرون ننهدتاباشد
(حافظ)
هرآن کسی که درین حلقه نیست زنده به عشق
برونمرده به فتوای من نمازکنید
(حافظ)
درآن گلشن که داردجلوه ی طاووس هرزاغی
همان بهترکه زیربال وپرباشدسربلبل
(صائب)
دولت سنگدلان زود به سرمی آید
سیل ازسینه ی کهسار به تندی گذرد
(صائب)
کدام سردنفس درمیان این جمع است
که مهرازلب گفتاربرنمی خیزد
(صائب)
ازگلوی خودبریدن وقت حاجت همت است
ورنه هرکس وقت سیری پیش سگ نان افکند
(صائب)
چه جای شکروشکایت زنقش نیک وبداست
چوبرصحیفه ی هستی رقم نخواهدماند
(حافظ)
گشت بیمارکه چون چشم توگرددنرگس
شیوه ی تو نشدش حاصل وبیماربماند
(حافظ)
محتسب شیخ شدوفسق خودازیادببرد
قصه ی ماست که برهرسربازاربماند
(حافظ)
می خوردن وشاه بودن آئین من است
فارغ بودن زکفرودین دین من است
گفتم به عروس دهرکابین توچیست؟
گفتادل خرم توکابین من است
(حکیم عمرخیام)
خلوت گزیده را به تماشاچه حاجت است
چون کوی دوست هست به صحراچه حاجت است
(حافظ)
ساقیا جام میم ده که نگارنده ی غیب
نیست معلوم که درپرده اسرارچه کرد
(حافظ)
فاش میگویم وازگفته ی خوددلشادم
بنده ی عشقم وازهردوجهان آزادم
(حافظ)
سالهادل طلب جام جم ازما میکرد
هرچه خودداشت زبیگانه تمنامیکرد
(حافظ)
برقی ازمنزل لیلی بدرخشیدسحر
وه که باخرمن مجنون دل افکارچه کرد؟
(حافظ)
آن روزبردلم درمعنی گشوده شد
کزساکنان درگه پیرمغان شدم
(حافظ)
ازکیمیای مهرتوزرگشت روی من
آری به یمن لطف شماخاک زرشود
(حافظ)
صوفیان واستدندازگرومی همه رخت
دلق مابودکه درخانه ی خماربماند
(حافظ)
شب صحبت غنیمت دان ودادخوشدلی بستان
که مهتابی دلفروزست وطرف لاله زاری خوش
(حافظ)