قطره ی محال اندیش

...بیاکه قاعده ی آسمان بگردانیم...

قطره ی محال اندیش

...بیاکه قاعده ی آسمان بگردانیم...

برای پروانه

ازخون جوانان وطن لاله دمیده 

وزماتم سروقدشان سروخمیده 

(عارف غزوینی) 

بوسه برزخم پدرزدلب خونین پسر 

آتش سینه ی گل داغ دل مادرشد 

(سعید سلطانپور)  

مرغ سحرناله سرکن 

داغ مراتازه ترکن 

زآه شررباراین قفس را 

برشکن وزیروزبرکن 

(بهار)

برای پروانه

دشمن آئینه باشد چشم کور

دشمن آئینه باشدروی زرد

(شهریاری)

فاش کن حیلت بداندیشان

تانگویندغافلی زیشان

(اوحدی مراغه ای)

نگاه کن که به حیلت همی هلاک کنند

زبهرپرنکوطاووسانپران را

 (ناصرخسرقبادیانی)

دلُم ازدست خوبان گیچ ویجه

مژه برهم زنُم خونابه ریجه

(باباطاهر)

جهان ننگ داردهمی زان پسر

که آهنگ داردبه جان پدر

(دقیقی)

مختصری هجرضروزی بود

چاشنی وصل زدوری بود

(ایرج میرزا)

چنان بودطلب مردمی زمردم دون

که کس کندطلب التیام ازخنجر

(قاآنی)

برای پروانه

چه خوش باشدآهنگ بزم حزین

بگوش حریفان مست صبوح

(سعدی)

چشم همت چون شودخورشیدبین

کی شودباذره هرگرهمنشین

(عطار)

چنان بانیک وبدسرکن که بعدازمردنت عرفی

مسلمانت به زمزم شویدوهندوبسوزاند

(عرفی)

چندخواهی پیرهن اربهرتن

تنرهاکن تانخواهی پیرهن

(قاآنی)

بامن همی چخی تووآگه نه ای که خیره

ئنبال ببرخائی چنگال شیرخاری

(منوچهری)

چنین باشدانجام وفرجام وجنگ

یکی تاج یابدیکی گورتنگ

(فردوسی)

من همان دم که وضوساختم ازچشمه‌ی عشق

چارتکبیرزدم یکسره برهرچه که هست

(حافظ)

به یک ناتراشیده درمجلسی

 برنجددل هوشمندان بسی

(سعدی)

پاتهی گشتن به است ازکفش تنگ

رنج غربت به کهاندرخانه جنگ

(مولوی)

تهی پای رفتن به ازکفش تنگ

بلای سفربه که درخانه جنگ

(سعدی)

برای پروانه

ننگ آن خانه که مهمان زسرخان برود

جان نثارش کن ومگذارکه مهمام برود

(عارف قزوینی)

ازخون جوانان وطن لاله دمیده

ازاتم سروقدشان سروخمیده

(عارف قزوینی)

بیدارهرکه گشت درایران رودبدار

بی دارورندگتنی بیدارم آرزوست

(عارف قزوینی)

برای پروانه

راستی پیشه‌ی خودکن که خیانت کردن

درودیوارجهان راعسسی میسازد

(صائب)

درپس رده‌ی تزویرریازاهدخشک

عنکبوتیست که دام مگسی میسازد

(صائب)

یکی برسرشاخ بن می برید

خداوند بستان نظرکردودید

بگفته گراین مردبدمیکند

نه بامن که با نفس خودمیکند

(سعدی)

توهرگزرسیدی بفریادکس

که میخواهی امروزفریادرس؟

(سعدی)

نه هرآدمیزاده ازددبهست

که ددزآدمیزاده‌ی بد بهست

(بهشت)