قطره ی محال اندیش

...بیاکه قاعده ی آسمان بگردانیم...

قطره ی محال اندیش

...بیاکه قاعده ی آسمان بگردانیم...

یلدامبارک

 

 

یلدامبارک

برای پروانه

حاصل کارگه کون ومکان این همه نیست 

باده پیش آرکه اسباب جهان این همه نیست 

(حافظ) 

مزن زچون وچرادم که بنده ی مقبل 

قبول کردبه جان هرسخن که جانان گفت 

(حافظ)  

بادیگران بگوی که ظالم به چه فتاد 

تاچاه-دیگران نکنندازبرای خویش 

(سعدی) 

ای روبهک چراننشینی به جای خویش 

باشیرپنجه کردی ودیدی سزای خویش 

(سعدی)

برای پروانه

ازآمدن بهاروازرفتن دی 

اوراق وجودما همی گرددطی 

می خورمخوراندوه که فرمودحکیم 

غمهای جهان چوزهروتریاقش می 

(خیام) 

من چه گویمکه تورانازکی طبع لطیف 

تابحدیست که آهسته دعانتوان کرد 

(حافظ) 

چاه هست وراه ودیده دی بینا وآفتاب 

تاآدمی نگاه کندپیش پای خویش 

(سعدی)

برای پروانه

آنکه گیسوی تورا رسم تطاول آموخت 

هم تواندکرمش دادمن غمگین داد 

(حافظ)  

یادبادآنکه سرکوی تورامنزل بود 

دیده راروشنی ازخاک درت حاصل بود 

(حافظ) 

درشب قدرارصبوحی کرده ام عیبم مکن 

سرخوش آمدیاروجامی برکنارطاق بود 

(حافظ) 

نظیردوست ندیدم اگرچه ازمه ومهر 

نهادم آینه هادرمقابل رخ دوست  

(حافظ) 

ازدست دیگران چه شکایت کندکسی 

سیلی به دست خویش زندبرقفای خویش 

(سعدی) 

دزدازجفای شحنه چه فریادمیکند؟ 

کوگردنت نمیزندالا جفای خویش 

(سعدی) 

کریم زاده چومنعم شوددراوپیوند 

که شاخ گل چوتهی گشت بارورگرد 

لئیم زاده چومنعم شودازوبگریز 

که مستراح چوپرگشت گنده ترگردد 

(ابن یمین)