قطره ی محال اندیش

...بیاکه قاعده ی آسمان بگردانیم...

قطره ی محال اندیش

...بیاکه قاعده ی آسمان بگردانیم...

برای سحر

بازاهدان خشک مگوحرف حق بلند 

منصورراببین که چه ازدارمیکشد 

ایمن زکج روان نتوان شدبه هیچ حال 

خط برزمین زرفتن خودمارمیکشد 

خوار ی است قسمت گل بی خاربیشتر 

صائب زحسن خلق خودآزارمیکشد 

(صائب) 

برای تو

ای دل چوفراقش رگ جان بگشودت 

منمای به کس خرقه ی خون آلودت 

می نال چنان که نشنوندآوازت 

می سوزچنانکه برنیایددودت 

(ابوسعید ابوالخیر)

برای سحر

مرده بدم، زنده شدم گریه بدم، خنده شدم
دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم
دیده‏ی سیر است مرا، جان دلیر است مرا
زهره‏ی شیر است مرا، زهر‏ه‏ی تابنده شدم
گفت که دیوانه نه‏ای، لایق این خانه نه‏ای
رفتم و دیوانه شدم، سلسله بندنده شدم
گفت که سرمست نه‏ای، رو که از این دست نه‏ای
رفتم و سرمست شدم و از طرب آکنده شدم

(مولوی)

برای مهناز

قصه نیستم که بگویی
نغمه نیستم که بخوانی

صدا نیستم که بشنوی

یا چیزی چنان که ببینی

یا چیزی چنان که بدانی

من درد مشترکم

مرا فریاد کن 

(شاملو)

برای شبو

قومی متفکرند در مذهب و دین
قومی متحیرند در شک و یقین

ناگاه منادی بر آمد ز کمین

کای بی خبران راه نه آنست و نه این 

(خیام)

برای ناهید

سخن کزدهان ناهمایون جهد 

چوماریست کزخانه بیرون جهد 

(ابوشکوربلخی)