بازاهدان خشک مگوحرف حق بلند
منصورراببین که چه ازدارمیکشد
ایمن زکج روان نتوان شدبه هیچ حال
خط برزمین زرفتن خودمارمیکشد
خوار ی است قسمت گل بی خاربیشتر
صائب زحسن خلق خودآزارمیکشد
(صائب)
ای دل چوفراقش رگ جان بگشودت
منمای به کس خرقه ی خون آلودت
می نال چنان که نشنوندآوازت
می سوزچنانکه برنیایددودت
(ابوسعید ابوالخیر)
مرده بدم، زنده شدم گریه بدم، خنده شدم
دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم
دیدهی سیر است مرا، جان دلیر است مرا
زهرهی شیر است مرا، زهرهی تابنده شدم
گفت که دیوانه نهای، لایق این خانه نهای
رفتم و دیوانه شدم، سلسله بندنده شدم
گفت که سرمست نهای، رو که از این دست نهای
رفتم و سرمست شدم و از طرب آکنده شدم
(مولوی)
قصه نیستم که بگویی
نغمه نیستم که بخوانی
صدا نیستم که بشنوی
یا چیزی چنان که ببینی
یا چیزی چنان که بدانی
من درد مشترکم
مرا فریاد کن
(شاملو)
قومی متفکرند در مذهب و دین
قومی متحیرند در شک و یقین
ناگاه منادی بر آمد ز کمین
کای بی خبران راه نه آنست و نه این
(خیام)