قطره ی محال اندیش

...بیاکه قاعده ی آسمان بگردانیم...

قطره ی محال اندیش

...بیاکه قاعده ی آسمان بگردانیم...

چهارشنبه سوری برای پروانه

چهارشنبه سوری

چشم هراخترپوینده که درخون میگشت

برق خشمی زدوبرگرده‌ی شب خنجرشد

این جشن بزرگ باستانی ومردمی رابه مردم صلح وشادی دوست وطنم

 تبریگ

 میگویم 

htpp://kheyzaran.blogsky.com

زردی من ازتوسرخی توازمن

برای پروانه

کسی رانصیحت مگوای شگفت

که دانی که دروی نخواهدگرفت

زکف رفته بیچاره ای رالگام

نگویندکاهسته ران ای غلام

چه نغزآمد این نکته درسندباد

که عشق آتشست ای پسرپندباد

به بادآتش تیزبرترشود

پلنگ اززدن کینه ورترشود

(سعدی)

برای پروانه

نه دل،دامن دلستان می کشد.

که مهرش گریبان ِجان می کشد

(سعدی)

برای پروانه

مراچون خلیل آتشی دردل است

که پنداری این شعله برمن گل است

(سعدی)

برای پروانه

غلام همت آنم که زیرچرخ کبود

زهرچه رنگ تعلق پذیردآزاداست

(حافظ)

برای پروانه

تعلق حجابست وبی حاصلی

چوپیوندها بگسلی،واصلی

(سعدی)

برای پروانه

میاسای ازآموختن یکزمان

به دانش میفکن دل اندرگمان

چه گوئی که وام خردتوختم

 همه هرچه بایستم آموختم

یکی نغزبازی کندروزگار

 که بنشاندت پیش آموزگار

(حکیم طوس)

برای پروانه

یکی مرغ برکوه بنشست وخاست

برآن کُه چه افزودوزان کُه چه کاست

توآن مرغی واین جهان کوه تو

چورفتی جهان راچه اندوه تو

(نظامی)

برای پروانه

خون بوددل که لذت دردنهان شناخت

این غنچه بسته بودکه رنگ خزان شناخت

(اسیر اصفهانی)

برای پروانه

دانی که چنگ وعودچه تقریرمیکنند

پنهان خوریدباده که نعزیزمیکنند

ناموس عشق ورونق عشاق میبرند

منع جوان وسرزنش پیرمیکنند

...

گویند حرف عشق مگوئیدومشنوید

مشکل حکایتیست که تقریرمیکنند.

(حافظ)


برای پروانه

نیکی وبدی که در نهاد ِبشراست
شادی وغمی که درقضا وقدراست
باچرخ مکن حواله  کاندرره عقل

چرخ ازتوهزارباربیچاره تراست

(خیام)

برای پروانه

درگوش دلم گفت فلک پنهانی
حکمی که قضا بودزمن می دانی
درگردش خویش اگرمرادست بُدی
خو رابرهاندمی زسرگردانی 

(خیام)

برای پروانه

گاوی است درآسمان ونامش پروین
یک گاودگرنهفته درزیرزمین
چشم خردت بازکن ازروی یقین
زی وزبردوگاومشتی خربین

(خیام)

برای پروانه

این چرخ فلک که مادراوحیرانیم
فانوس خیال از او مثالی دانیم
خورشید چراغ دان زان وعالم فانوس
ماچون صوریم کاندرآن حیرانیم

(خیام)

برای پروانه

تاچندحدیث پنج وچارای ساقی
مشکل چه یکی، چه صدهزارای ساقی
خاکیم همه،چنگ بسازای ساقی
بادیم همه،باده بیارای ساقی

(خیام)

برای پروانه

یک چند به کودکی به استادشدیم
یک چند به استادی خودشاد شدیم
پایان سخن شنو که ماراچه رسید
ازخاک درآمدیم و برباد شدیم

(خیام)

برای پروانه

ای بی‌خبران شکل ِمجسم هیچ است
وین طارم نُه‌سپهرِارقم هیچ است
خوش باش که درنشیمن کون وفساد
وابسته‌ی یک دمیم وآن هم هیچ است

(خیام)

برای پروانه

چون چرخ به کام یک خردمندنگشت
خواهی توفلک هفت شمرخواهی هشت
چون بایدمردوآرزوهاهمه هَشت،
چه مورخوردبه گوروچه گرگ به دشت

(خیام)

برای ستاره

ورزرُخش لحظه ای نقاب برافتد

هردوجهان بازی خیال نماید

(عطار)

برای ستاره

حُسن بی پرده‌ی اوبیشترم میسوزد

چون تهی دست که برنعمت ارزان گذرد

(کلیم)

برای ستاره

ازحادثه لرزندبه خودقصرنشینان

ماخانه بدوشان غم سیلاب نداریم

(صائب)

برای پروانه

کس نیایدبه زیرسایه‌ی بوم

گرهمای ازجهان شودمعدوم

(سعدی)

برای پروانه

به غیربوسه کزتکرار،رغبت راکندافزون

کدامین قندرادیگرمکررمی توان خوردن

(صائب)

برای پروانه

خامه‌ی نقاش اگرگرددنسیم دلگشا

غنچه‌ی تصویرخندیدن نمیداندچرا؟

(صائب)

برای پروانه

چون بیفزاید می توفیق را

قوت می بشکندابریق را

(مولانا)

برای پروانه

بیا که قاعده‌ی آسمان بگردانیم

قضابگردش رطل گران بگردانیم

(غالب)

برای پروانه

 ساقی به جام عدل بده باده تاگدا

غیرت نیاوردکه جهان پربلاکند

(حاقظ)

برای پروانه

تومردصحبت دل نیستی،چه میدانی

که سربه جیب کشیدن چه عالمی دارد

صائب

برای پروانه

برای بوی وصال توبنده‌ی بادم

برای پاس خیال تودشمن خوابم

(حافظ)