قطره ی محال اندیش

...بیاکه قاعده ی آسمان بگردانیم...

قطره ی محال اندیش

...بیاکه قاعده ی آسمان بگردانیم...

برای پروانه

کی بافنای تن زتوکس دورمیشود 

شمع ازگداختن همگی نورمیشود 

(حفیظ اصفهانی) 

زنهارازآن عبارت شیرین دلفریب 

گوئی که پسته ی تو سخن درشکرگرفت 

(حافظ) 

چگونه کاسه ی پرزهرمرگ رانوشند 

جماعتی که بدآموز نعمت ونازند 

(صائب تبریزی)

برای پروانه...

مدامم مست میداردنسیم جعدگیسویت 

خرابم میکندهردم فریب چشم جادویت 

(حافظ) 

شراب وعیش نهان چیست کاربی بنیاد 

زدیم برصف رندان وهرچه باداباد 

(حافظ) 

خون شددلم بیادتوهرگه که درچمن 

بندقبای غنچه ی گل میگشادباد 

(حافظ)

برای پرانه

سفید گشتن چشم است صبح امیدش 

توراکسی که سرراه انتظارگرفت 

(صائب) 

ازدل به می نرفت کدورت که ازگهر 

مشکل توان غباریتیمی به آب شست 

(صائب) 

ازنوشخندگل دل من وانمی شود 

صبح امیدمن لب خندان دیگر است 

(صائب) 

هرغنچه ای به شورنمی آوردمرا  

شورجنون من زنمکدان دیگراست 

(صائب)

برای پرانه

هرکه راسرکم ازکلاه بود 

برسراوکله گناه بود 

(سنائی) 

هرکه راچشم عقل کوربود 

نبودآدمی ستوربود 

(آدمی) 

هرکه راچون خرفتنه ی خواب وخوراست 

گرچه آدم صورت است اوهم خراست 

(ناصرخسروقبادیانی) 

هرکه چون کرکس به مرداری فرودآوردسر 

کی تواندهمچوطوطی طعم شکرداشتن 

(سنائی)

برای پروانه

شاهدآن نیست که موئی ومیانی دارد 

بنده ی طلعت آن باش که آنی دارد 

(حافظ) 

چنگ خمیده قامت میخواندت به عشرت 

بشنوکه پندپیرانهیچت زیان ندارد 

(حافظ) 

باخرابات نشینان زکرامات ملاف 

هرسخن وقتی وهرنکته مکانی دارد 

(حافظ)