تا به امروز هیچگاه این لحظه های رسیدن به خانه را با کسی قسمت نکرده بودم. حالا از قسمت کردن اش پیش شما احساس شرم می کنم. مثل کودکی که در یک لحظه احساس می کند گنج کوچکی را که هیچ کس را محرم دیدن اش نمی دانسته حالا برای بخشیدن به دوستی چقدر ناچیز و ندیدنی ست آنقدر که حتی نمی توان از لذت بخشیدن اش بهره مند شد. چشمان ام شده اند یک رو و خیال ام یک رو. مخصوصا با نگاه کردن به پرواز نرم این کبوترهای سفید که کلمات کمیاب به منقار گرفته اند. وقتی می فهمی که قطره ای، تازه می توانی تن به اقیانوس بدهی. باز هم بگو بیا تا باز لذت آمدن را بچشم. چه باک اگر تن ام آشنای زخم افتادن هاست.
دوست تان دارم
محمدعزیز من هم تورا دوست دارم تو عزیزی تورا دوست دارم اگر جائی کامنتی از تو کوتاه جواب دادده میشود یا تاخیردارد به حساب خانه تکانی(دروبلاگها)بگذار ونرنج که روزهای خوشی درراه است با احترام
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
سلام.باحاله وبلاگت.سری هم به من بزن
خوشحال میشم
خیزران عزیز
تا به امروز هیچگاه این لحظه های رسیدن به خانه را با کسی قسمت نکرده بودم. حالا از قسمت کردن اش پیش شما احساس شرم می کنم. مثل کودکی که در یک لحظه احساس می کند گنج کوچکی را که هیچ کس را محرم دیدن اش نمی دانسته حالا برای بخشیدن به دوستی چقدر ناچیز و ندیدنی ست آنقدر که حتی نمی توان از لذت بخشیدن اش بهره مند شد. چشمان ام شده اند یک رو و خیال ام یک رو. مخصوصا با نگاه کردن به پرواز نرم این کبوترهای سفید که کلمات کمیاب به منقار گرفته اند. وقتی می فهمی که قطره ای، تازه می توانی تن به اقیانوس بدهی. باز هم بگو بیا تا باز لذت آمدن را بچشم. چه باک اگر تن ام آشنای زخم افتادن هاست.
دوست تان دارم
محمدعزیز
من هم تورا دوست دارم
تو عزیزی تورا دوست دارم اگر جائی کامنتی از تو کوتاه جواب دادده میشود یا تاخیردارد به حساب خانه تکانی(دروبلاگها)بگذار ونرنج که روزهای خوشی درراه است
با احترام