قطره ی محال اندیش

...بیاکه قاعده ی آسمان بگردانیم...

قطره ی محال اندیش

...بیاکه قاعده ی آسمان بگردانیم...

برای آزرم

سرگذشت دل من 

زندگی نامه ی انسانست 

که لبش دوخته اند 

زنده اش سوخته اند 

وبه دارش زده اند 

(هوشنگ ابتهاج)

برای ناهید

گرمی نخوری طعنه مزن مستان را 

بنیادمکن توحیله ودستان را 

توغره مشوکه می می نخوری 

صدلقمه خوری که می غلام است آن را 

(خیام)

باران خجسته باد

 

بهاران خجسته باد

چهارشنبه سوری

 

 

چهارشنبه سوری جشن بزرگ وفرحبخش ایرانی 

برهمه ی دوستداران شادی وعشق وآزادی 

مبارکباد 

برای سحر

امروزتورادسترس فردانیست 

واندیشه ی فردات بجزسودانیست 

ضایع مکن ایندم اردلت شیدانیست 

کاین باقی عمررابهاپیدانیست 

(خیام)

برای سحر

مانع غلغل چنگ است وشکرخواب صبوح 

ورنه گربشنودآه سحرم بازآید 

(حافظ)

برای پروانه

هرچندکه رنگ وبوی زیباست مرا 

چون لاله رخ وچوسروبالاست مرا 

معلوم نشدکه درطربخانه ی خاک 

نقاش ازل بهرچه آراست مرا 

(خیام)

برای عشرت

وای از آن خیال زخمی ات 

بوی اسب می دهی  

 بوی شیهه ، بوی دشت  

 بوی آن سوار را  

 او که رفت و هیچ وقت برنگشت  

 شیهه می کشد دلت  

 باد می شود  

 می وزد چهار نعل  

 سنگ و صخره زیر پای تو  

 شاد می شود  

 می دود چهار نعل ... 

(بانوعرفان نظرآهاری)

برای سحر

امروز نه آغاز و نه انجام جهان است  

‌ای بس غم و شادی که پس پرده نهان است
گر مرد رهی غم مخور از دوری و دیری  

دانی که رسیدن هنر گام زمان است 

 

(هوشنگ ابتهاج)

برای محسن

تحویل بگیر سال میلادی را

از کف ندهی نشاط و دلشادی را

باشد که به بام سرزمینت بینی

پرواز کبوتران ازادی را 

(خرسندی)

برای سحر

درختی پیر
شکسته ، خشک ، تنها ، گم
نشسته در سکوت ِ وهمناک ِ دشت
نگاهش دور
فسرده در غروب ِ مرده ی دلگیر
...
و هنگامی که بر می گشت
کلاغی خسته سوی آشیان ِ خویش
غم آور بر سر ِ آن شاخه های خشک
فروغ ِ واپسین ِ خنده ی خورشید
شد خاموش
(هوشنگ ابتهاج )

برای تو

نگاه کن چه فروتنانه بر خاک می‌گستَرَد 

 آن که نهالِ نازکِ دستانش از عشق خداست  

و پیشِ عصیانش بالای جهنم پست است. 

 آن کو به یکی «آری» می‌میرد نه به زخمِ صد خنجر، 

 و مرگش در نمی‌رسد  

مگر آن که از تبِ وهن دق کند.  

قلعه‌یی عظیم که طلسمِ دروازه‌اش کلامِ کوچکِ دوستی‌ست. 

(شاملو)

برای نرگس

اگرمی نیستی یکسرهمه دلهاخرابستی 

وگردرکالبدجان رابدیلستی شرابستی 

(معزی)

برای شبنم

زبان سخندان یکی خنجراست 

که گه نوش زاگه شرنگ آوراست 

(صباکاشانی)

برای شب بو

صبح است وصبامشک فشان میگذرد 

دریاب که ازکوی فلان میگذرد 

برخیزچه خسبی که جهان میگذرد 

بوئی بستان که کاروان میگذرد 

(عسجدی)

برای سحر

بازاهدان خشک مگوحرف حق بلند 

منصورراببین که چه ازدارمیکشد 

ایمن زکج روان نتوان شدبه هیچ حال 

خط برزمین زرفتن خودمارمیکشد 

خوار ی است قسمت گل بی خاربیشتر 

صائب زحسن خلق خودآزارمیکشد 

(صائب) 

برای تو

ای دل چوفراقش رگ جان بگشودت 

منمای به کس خرقه ی خون آلودت 

می نال چنان که نشنوندآوازت 

می سوزچنانکه برنیایددودت 

(ابوسعید ابوالخیر)

برای سحر

مرده بدم، زنده شدم گریه بدم، خنده شدم
دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم
دیده‏ی سیر است مرا، جان دلیر است مرا
زهره‏ی شیر است مرا، زهر‏ه‏ی تابنده شدم
گفت که دیوانه نه‏ای، لایق این خانه نه‏ای
رفتم و دیوانه شدم، سلسله بندنده شدم
گفت که سرمست نه‏ای، رو که از این دست نه‏ای
رفتم و سرمست شدم و از طرب آکنده شدم

(مولوی)

برای مهناز

قصه نیستم که بگویی
نغمه نیستم که بخوانی

صدا نیستم که بشنوی

یا چیزی چنان که ببینی

یا چیزی چنان که بدانی

من درد مشترکم

مرا فریاد کن 

(شاملو)

برای شبو

قومی متفکرند در مذهب و دین
قومی متحیرند در شک و یقین

ناگاه منادی بر آمد ز کمین

کای بی خبران راه نه آنست و نه این 

(خیام)

برای ناهید

سخن کزدهان ناهمایون جهد 

چوماریست کزخانه بیرون جهد 

(ابوشکوربلخی)

برای مریم

شرف وقیمت وقدرتوبه فضل وهنراست 

نه به دیداروبدیناروبه سودوبه زیان 

(فرخی)

برای پروانه

گرمی نخوری طعنه مزن مستان را 

بنیادمکن توحیله ودستان را 

توغره بدان مشو که می می نخوری 

صدلقنه خوری که می غلامست آنرا 

(خیام)

پروانه

...

توچیستی ای شب غم انگیز

درجستجوی چه کاری آخر؟

بس وقت گذشت وتوهمانطور

استاده به شکل خوف آور

تاریخچه ی گذشتگانی

یارازگشای مردگانی؟ 

(نیما)

برای پروانه

عجب مدارکه نامردمردی آموزد 

ازآن خجسته رسوم وازآن ستوده سیر 

(عنصری)

برای پروانه

جویای دل صاف بودچهره ی روشن 

آئینه محال است پری خانه نگردد 

(صائب تبریزی)

برای پروانه

بگشای تربتم رابعدوفات وبنگر 

کزآتش درونم دودازکفن برآید 

(حافظ)

برای پروانه

سرشک گوشه گیران راچودریابنددریابند 

رخ مهرازسحرخیزان نگرداننداگردانند 

(حافظ)

برای پروانه

مطرباپرده بگردان وبزن راه عراق 

که بدین راه بشدویاروزمایادنکرد 

(حافظ)