قطره ی محال اندیش

...بیاکه قاعده ی آسمان بگردانیم...

قطره ی محال اندیش

...بیاکه قاعده ی آسمان بگردانیم...

برای پروانه

ساقی بیاکه یارزرخ پرده برگرفت 

کارچراغ خلوتیان بازدرگرفت 

(حافظ) 

درآن بساط که حسن توجلوه آغازد 

مجال طعنه ی بدبین وبدپسندمباد 

(حافظ) 

گرجان بدهدسنگ سیه لعل نگردد 

باطینت اصلی چکندبدگهرافتاد 

(حافظ)

برای پروانه

مژدگانی بده ای خلوتی نافه گشای 

که زسحرای ختن آهوی مشکین آمد 

(حافظ) 

زمرغ صبح ندانم که سوسن آزاد 

چه گوش کردکه باده زبان خموش آمد 

(حافظ) 

یلدامبارک

 

 

یلدامبارک

برای پروانه

حاصل کارگه کون ومکان این همه نیست 

باده پیش آرکه اسباب جهان این همه نیست 

(حافظ) 

مزن زچون وچرادم که بنده ی مقبل 

قبول کردبه جان هرسخن که جانان گفت 

(حافظ)  

بادیگران بگوی که ظالم به چه فتاد 

تاچاه-دیگران نکنندازبرای خویش 

(سعدی) 

ای روبهک چراننشینی به جای خویش 

باشیرپنجه کردی ودیدی سزای خویش 

(سعدی)

برای پروانه

ازآمدن بهاروازرفتن دی 

اوراق وجودما همی گرددطی 

می خورمخوراندوه که فرمودحکیم 

غمهای جهان چوزهروتریاقش می 

(خیام) 

من چه گویمکه تورانازکی طبع لطیف 

تابحدیست که آهسته دعانتوان کرد 

(حافظ) 

چاه هست وراه ودیده دی بینا وآفتاب 

تاآدمی نگاه کندپیش پای خویش 

(سعدی)

برای پروانه

آنکه گیسوی تورا رسم تطاول آموخت 

هم تواندکرمش دادمن غمگین داد 

(حافظ)  

یادبادآنکه سرکوی تورامنزل بود 

دیده راروشنی ازخاک درت حاصل بود 

(حافظ) 

درشب قدرارصبوحی کرده ام عیبم مکن 

سرخوش آمدیاروجامی برکنارطاق بود 

(حافظ) 

نظیردوست ندیدم اگرچه ازمه ومهر 

نهادم آینه هادرمقابل رخ دوست  

(حافظ) 

ازدست دیگران چه شکایت کندکسی 

سیلی به دست خویش زندبرقفای خویش 

(سعدی) 

دزدازجفای شحنه چه فریادمیکند؟ 

کوگردنت نمیزندالا جفای خویش 

(سعدی) 

کریم زاده چومنعم شوددراوپیوند 

که شاخ گل چوتهی گشت بارورگرد 

لئیم زاده چومنعم شودازوبگریز 

که مستراح چوپرگشت گنده ترگردد 

(ابن یمین) 

برای پروانه

درخرابات مغان بی عصمتی درکارنیست 

دختررزباسیه مستان به خلوت میرود 

(صائب) 

گویند رمزعشق مگوئیدومشنوید 

مشک حکایتیست که تقریرمیکنند 

(حافظ) 

نه هرکه طرازجامه بردوش کند 

خودرازشراب کبرمدهوش کند 

بدعهدبودکه یاردرویشی را 

درحال توانگری فراموش کند. 

(سعدی)

برای پروانه

کس نیایدبه پای دیواری 

که برآن صورتت نگارکنند 

گرتورادربهشت باشدجای 

دیگران دوزخ اختیارکنند 

(سعدی) 

به دوزلف توکه ازتاب خیالش گاهی 

میرودمعنی ابیات بلندم ازهوش 

(پرند) 

مصلحت نیست که ازپرده برون افتدراز 

ورنه درمجلس رندان خبری نیست که نیست 

حافظ)

برای پروانه

شوری که سنگ برخم هستی زندتورا 

باحکمت هزارفلاطون برابراست 

(صائب) 

سودای عشق درسرمجنون بی کلاه 

باتکمه ی کلاه فریدون برابراست 

(صائب) 

درچشم داغ دیده ی صائب درین بهار 

هرلاله ای به کاسه ی پرخون برابراست 

(صائب) 

این نشئه ای کزآن لب نوخط به من رسید 

خاکش به خون باده ی گلگون برابراست 

(صائب)

برای پروانه

شمع هرجمع مشوورنه بسوزی مارا 

یادهرقوم مکن تانروی ازیادم 

(حافظ) 

دریاوکوه درره ومن خسته وضعیف 

ای خضرپی خجسته مددکن به همتم 

(حافظ) 

طریق خدمت آئین بندگی کردن 

خدای راکه رهاکن به ماوسلطان باش 

(حافظ) 

یارب کجاست محرم رازی که یک زمان 

دل شرح آن دهدکه چه گفت چهاشنید 

(حافظ)

برای پروانه

کی بافنای تن زتوکس دورمیشود 

شمع ازگداختن همگی نورمیشود 

(حفیظ اصفهانی) 

زنهارازآن عبارت شیرین دلفریب 

گوئی که پسته ی تو سخن درشکرگرفت 

(حافظ) 

چگونه کاسه ی پرزهرمرگ رانوشند 

جماعتی که بدآموز نعمت ونازند 

(صائب تبریزی)

برای پروانه...

مدامم مست میداردنسیم جعدگیسویت 

خرابم میکندهردم فریب چشم جادویت 

(حافظ) 

شراب وعیش نهان چیست کاربی بنیاد 

زدیم برصف رندان وهرچه باداباد 

(حافظ) 

خون شددلم بیادتوهرگه که درچمن 

بندقبای غنچه ی گل میگشادباد 

(حافظ)

برای پرانه

سفید گشتن چشم است صبح امیدش 

توراکسی که سرراه انتظارگرفت 

(صائب) 

ازدل به می نرفت کدورت که ازگهر 

مشکل توان غباریتیمی به آب شست 

(صائب) 

ازنوشخندگل دل من وانمی شود 

صبح امیدمن لب خندان دیگر است 

(صائب) 

هرغنچه ای به شورنمی آوردمرا  

شورجنون من زنمکدان دیگراست 

(صائب)

برای پرانه

هرکه راسرکم ازکلاه بود 

برسراوکله گناه بود 

(سنائی) 

هرکه راچشم عقل کوربود 

نبودآدمی ستوربود 

(آدمی) 

هرکه راچون خرفتنه ی خواب وخوراست 

گرچه آدم صورت است اوهم خراست 

(ناصرخسروقبادیانی) 

هرکه چون کرکس به مرداری فرودآوردسر 

کی تواندهمچوطوطی طعم شکرداشتن 

(سنائی)

برای پروانه

شاهدآن نیست که موئی ومیانی دارد 

بنده ی طلعت آن باش که آنی دارد 

(حافظ) 

چنگ خمیده قامت میخواندت به عشرت 

بشنوکه پندپیرانهیچت زیان ندارد 

(حافظ) 

باخرابات نشینان زکرامات ملاف 

هرسخن وقتی وهرنکته مکانی دارد 

(حافظ)

برای پروانه

شقایق رانشان درآستین است

که دامان کدامین شعله چین است

(زلالی خراتسانی)

آن دلاورکه قفس باگل خون می آراست

لبش آتش زنه آمدسخنش آذرشد

(سعیدسلطانپور)

نبایدروشنی بردن به شب زین پس که بی آتش

زلاله دشت پرشمع است وازگل باغ پرشعله

(فرخی)

منم که دوددلم شعله پوش می آید

لبم چوصبح تبسم فروش می آید

(طالب عاملی)

برای پروانه

ای صباگربه جوانان چمن بازرسی 

خدمت مابرسان سرووگل وریحان را 

(حافظ) 

گرچنین جلوه کندمغبچه ی باده فروش 

خاکروب درمیخانه کنم مژگان را 

(حافظ) 

ای که برمه کشی ازعنبرساراچوگان 

مصطرب حال مگردان من سرگردان را 

(حافظ)

برای پروانه

دربزم دوریک دوقدح درکش وبرو 

یعنی طمع مداروصال ودوام را  

(حافظ) 

ایدل شباب رفت ونچیدی گلی زعیش 

پیرانه سرمکن هنری ننگ ونام را 

(حافظ) 

حافظ مریدجام میست ای صبابرو 

وزبندوبندگی برسان شیخ جام را 

(حافظ) 

خبریافت گردنکشی درعراق 

که میگفت مسکینی اززیرطاق: 

توهم بردری هستی امیدوار 

پس امیدبردرنشینان برآر 

(سعدی)

برای پروانه

ای آفتاب روشن وای سایه ی همای 

مارانگاهی ازتوتمام است اگرکنی 

(سعدی) 

برشعله ی نگاه نکردیم جان سپند 

دل سوخت برتحمل مااضطراب ما 

(ظهوری) 

هرسینه ای که پاک شدازخارآرزو 

میدان تیغ بازی برق نگاه اوست 

(صائب) 

آهو نتواندزسرتیغ تو جستن 

دل چون جهدازتیرنگاهی که تو داری؟ 

(صائب)

برای پروانه

رازدرون پرده زرندان مست پرس

کاین حال نیست زاهدعالی مقام را

(حافظ)

عنقاشکارکس نشود دام بازچین

کانجاهمیشه بادبدستست دام را

اگرعاشقی سرمشوی ازمرض

چوسعدیفروشوی دست ازغرض

(سعدی)

نشایدبه دستان شدن دربهشت

که بازترودچادرازروی زشت

(سعدی)

کلیددردوزخست آن نماز

که درچشم مردم گزاری دراز

(سعدی)

چه دانند مردم که درجامه کیست؟

نویسنده داندکه درنامه چیست

(سعدی)

برای پروانه

درکوی نیک نامی ماراگذرندادند 

گرتونمی پسندی تغییرکن قضارا  

(حافظ) 

هنگام تنگ دستی درعیش کوش ومستی 

کاین کیمیای هستی قارون کندگدارا 

(حافظ) 

آئینه ی سکندرجام می است بنگر 

تابرتوعرضه دارداحوال ملک دارا 

(حافظ) 

چودرلشگردشمن فتداختلاف 

توبگذارشمشیرخوددرغلاف 

(سعدی) 

چوتومرگ برخویش آسان کنی 

زخودمرگ رانیزترسان کنی 

(ادیب) 

چوخواجه به یغما دهدخانه را 

چه چاره زتاراج بیگانه را  

(امیرخسرودهلوی) 

چنان گورازخودبابهترین دوست 

که پنداری که دشمن ترکسی اوست 

(نظامی) 

چنین است کرداراین چرخ پیر 

ستاندزفرزندپستان شیر 

(فردوسی) 

به سرمناره اشتربشدوفغان برآورد 

که نهان شدستم اینجامکنیدم اشکارا 

(مولوی) 

می حرام است درآن بززم که هوشیاری هست  

خواب تلخ است درآن خانه که بیماری هست 

(صائب)

برای پروانه

حدیث ازمطرب ومی گوورازدهرکمترجوی 

که کس نگشودونگشایدبه حکمت این معمارا 

(حافظ) 

کشتی سکستگانیم ای بادشرطه برخیز 

باشدکه بازبینیم دیدارآشنارا 

(حافظ) 

آسایش دوگیتی تفسیراین دوحرف است 

بادوستان مروت بادشمنان مدارا 

(حافظ)

برای پروانه

به شاخ شعله آن مرغی نشیند 

که ازآتش شررچون دانه چیند 

(زلالی خوانساری) 

درمجلس شراب رخ شرمگین مجوی 

ازجویبارشعله گل کاغذین مجوی 

(صائب) 

فسردگی مطلب ازدلم که درایجاد 

به تیغ شعله بریدندناف داغ مرا 

(بیدل) 

دل افسرده راآغوش سیلاب است آسایش 

عروس شعله رادربسترآب است آسایش 

(ملامعزفطرت) 

گشایم تابه وصف اوزبان را 

به آب شعله میشویم دهان را 

(ملامنیر)

برای پروانه

ازخون جوانان وطن لاله دمیده 

وزماتم سروقدشان سروخمیده 

(عارف غزوینی) 

بوسه برزخم پدرزدلب خونین پسر 

آتش سینه ی گل داغ دل مادرشد 

(سعید سلطانپور)  

مرغ سحرناله سرکن 

داغ مراتازه ترکن 

زآه شررباراین قفس را 

برشکن وزیروزبرکن 

(بهار)

برای پروانه

دشمن آئینه باشد چشم کور

دشمن آئینه باشدروی زرد

(شهریاری)

فاش کن حیلت بداندیشان

تانگویندغافلی زیشان

(اوحدی مراغه ای)

نگاه کن که به حیلت همی هلاک کنند

زبهرپرنکوطاووسانپران را

 (ناصرخسرقبادیانی)

دلُم ازدست خوبان گیچ ویجه

مژه برهم زنُم خونابه ریجه

(باباطاهر)

جهان ننگ داردهمی زان پسر

که آهنگ داردبه جان پدر

(دقیقی)

مختصری هجرضروزی بود

چاشنی وصل زدوری بود

(ایرج میرزا)

چنان بودطلب مردمی زمردم دون

که کس کندطلب التیام ازخنجر

(قاآنی)

برای پروانه

چه خوش باشدآهنگ بزم حزین

بگوش حریفان مست صبوح

(سعدی)

چشم همت چون شودخورشیدبین

کی شودباذره هرگرهمنشین

(عطار)

چنان بانیک وبدسرکن که بعدازمردنت عرفی

مسلمانت به زمزم شویدوهندوبسوزاند

(عرفی)

چندخواهی پیرهن اربهرتن

تنرهاکن تانخواهی پیرهن

(قاآنی)

بامن همی چخی تووآگه نه ای که خیره

ئنبال ببرخائی چنگال شیرخاری

(منوچهری)

چنین باشدانجام وفرجام وجنگ

یکی تاج یابدیکی گورتنگ

(فردوسی)

من همان دم که وضوساختم ازچشمه‌ی عشق

چارتکبیرزدم یکسره برهرچه که هست

(حافظ)

به یک ناتراشیده درمجلسی

 برنجددل هوشمندان بسی

(سعدی)

پاتهی گشتن به است ازکفش تنگ

رنج غربت به کهاندرخانه جنگ

(مولوی)

تهی پای رفتن به ازکفش تنگ

بلای سفربه که درخانه جنگ

(سعدی)

برای پروانه

ننگ آن خانه که مهمان زسرخان برود

جان نثارش کن ومگذارکه مهمام برود

(عارف قزوینی)

ازخون جوانان وطن لاله دمیده

ازاتم سروقدشان سروخمیده

(عارف قزوینی)

بیدارهرکه گشت درایران رودبدار

بی دارورندگتنی بیدارم آرزوست

(عارف قزوینی)

برای پروانه

راستی پیشه‌ی خودکن که خیانت کردن

درودیوارجهان راعسسی میسازد

(صائب)

درپس رده‌ی تزویرریازاهدخشک

عنکبوتیست که دام مگسی میسازد

(صائب)

یکی برسرشاخ بن می برید

خداوند بستان نظرکردودید

بگفته گراین مردبدمیکند

نه بامن که با نفس خودمیکند

(سعدی)

توهرگزرسیدی بفریادکس

که میخواهی امروزفریادرس؟

(سعدی)

نه هرآدمیزاده ازددبهست

که ددزآدمیزاده‌ی بد بهست

(بهشت)

برای پروانه

من ازآن حسن روزافزون که یوسف داشت دانستم

که عشق ازپرده‌ی عصمت برون آردزلیخارا

(حافظ)

اگردشنام فرمائیوگرنفرین دعاگویم

جواب تلخ میزیبدلب لعل شکرخارا

(حافظ)

نصیحت گوش کن جانا که ازجان دوست تردارند

جوانان سعادتمندپند پیردانارا

(حافظ)

تابوسه ای به من زلب دلستان رسید

جانم به لب رسیدولب من به جان رسید

(صائب)

معراج زهدخشک به منبررسیدن است

نتوان به بام چرخ به این نردبان رسید

(صائب)

مسوزان درخت گل اندرخریف

که درنوبهارت نماندظریف

(سعدی)

بگفتیم،درباب احسان بسی

ولیکن نه شرطست باهرکسی

بخورمردم آزارراخون ومال

که ازمرغ بد،کنده به پروبال

(سعدی)

برای پروانه

بردهرکسی بار،درخوردزور

گرانست پای ملخ پیش مور

(سعدی)

درون فروماندگان شادکن

زروزفروماندگی یادکن

نبخشودبرحال پروانه شمع

نگه کن که چون سوخت درپیش جمع

(سعدی)

تمنای ترحم دارم ازخونریزمژگانی

که تیغ خودبه دامان قیامت پاک می سازد

(صائب)

خوبه هجران کرده راظرف شراب وصل نیست

خشک لب می بایدم چون کشتی ازدریاگذشت

(صائب)